اشعاري ازحسن اسحاقي

ساخت وبلاگ

نردبان نبود

ای کاش حرفی از من و تو در جهان نبود

ای کاش پای قلب خودم در میان نبود

دیشب چقدر برق نگاهت مرا گرفت

دیشب که یک ستاره در این آسمان نبود

می خواستم که ماه خودم را بغل کنم

بالای کوه آمدم و...نردبان نبود...

هی زل زدم به صورت تو،از تو پر شدم

هی گشتم و شبیه تو در کهکشان نبود

شب می گذشت و دورتر از پیش می شدی

من روی صخره بودم و دیگر زمان نبود

من روی صخره بودم و تو پشت ابرها...

ای کاش کوه فاصله ها بینمان نبود

یا اینکه برق چشم تو من را نمی گرفت

یا اینکه پای قلب خودم در میان نبود

‹حسن اسحاقی›

**************

تقاضا

وقتی نشسته ای به تماشای دیگری

ترجیح می دهم بروم جای دیگری

ترجیح می دهم بروم، نه...نمی شود

مجنون نمی رود پی لیلای دیگری

می مانم و به ماه خودم خیره می شوم

در انتظار دیدن فردای دیگری

حرفی به جز سکوت بلد نیستم ببخش

یادم نداده اند الفبای دیگری

پلکی نگاه کن به من و اشکهای من

چشمان من نداشت تقاضای دیگری

‹حسن اسحاقی›

*****************

زندگی من

با هر نگاه کار برایم درست کن

یک قلب بیقرار برایم درست کن

درعمق چشمهای تو دشتیست سرخ وسبز

پلکی بزن بهار برایم درست کن

در کوهپایه های دلم روی شانه ات

با مویت آبشار برایم درست کن

دست مرا بگیرو بچرخان به دور خود

خورشید من مدار برایم درست کن

تا لحظه ای جدا نشوم از حریم تو

تا دست خود حصار برایم درست کن

میمیرم آخر از غم تو زندگی من

قبری به یادگار برایم درست کن

‹حسن اسحاقی›

********************

پشت خنده اش

وقتی که غم یک مرد را در بر بگیرد

وقتی وجودش گریه را از سر بگیرد

وقتی بداند دردهایش گفتنی نیست

وقتی دهان را سمت گوشی کر بگیرد

وقتی که سردش باشد و مردم بخندند

وقتی دلش در ظهر شهریور بگیرد

وقتی که ترکش های غم سویش ببارند

وقتی که پشت خنده اش سنگر بگیرد

اعجاز خواهد کرد یک زن با نگاهش

یک زن که نقش همدل و همسر بگیرد

هر روز بعد از زخم خوردن یک کبوتر

باید به سوی خانه ی خود پر بگیرد

این مرد خیلی دوست دارد گاهگاهی

در خانه ی تو ژست یک شوهر بگیرد

...

تا آمدم لبخند خود را هدیه ام کن

شاید دلم از زندگی کمتر بگیرد

‹حسن اسحاقی›

پرستو...
ما را در سایت پرستو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5parastooyarama بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 13:43